تا ابد به زندگي محكوم هستم...

ساخت وبلاگ

دارم به سمت هيچ بودن مي گريزم
دريايم و بايد كه در جويي بريزم
"دنيايتان ديگر برايم جا ندارد"
اين روزهاي شبزده فردا ندارد
ديوانه تر از خويشم و ديوانه تر از
شعري كه امشب آمده بر روي كاغذ
حتّي تو هم مي ترسي از من نازنينم
"حتّي نمي خواهم تو را ديگر ببينم!"
در يك اتاق لعنتي بايد بميرم
در زير مردي خط خطي بايد بميرم
هرچند شعر درد من پايان ندارد
من مرده ام... و واژه هايم جان ندارد
چيزي ميان واژه ها پيدا نكردم
بايد كه دنبال خودم اينجا بگردم
با يك عصاي كهنه در يك راه فرضي

در زير جسمي يخ زده تا تو بلرزي ↓
و من بيانديشم چرا اينقدر سردم
و در پي يك عاشق تازه بگردم...
حالا كسي در قعر ذهنم جان گرفته ست
دوران شعر و شاعري پايان گرفته ست
امروز رنگ و بوي خون را دوست دارم
تركيب احساس و جنون را دوست دارم
حالا فقط در فكر چيزي تازه هستم
در فكر يك ترديد بي اندازه هستم
ديوانه باشم يا كه نه، بهتر! بميرم
و زندگي را در خودم از سر بگيرم
حالا فقط من يك كلاغ شوم هستم
كه تا ابد به زندگي محكوم هستم...

نانگفته ها|گلچن بهترین شعرهایی که خوانده ام...
ما را در سایت نانگفته ها|گلچن بهترین شعرهایی که خوانده ام دنبال می کنید

برچسب : شعر,نو,شعر,عاشقانه,غزل, عاشقانه,سیدمهدی موسوی, نویسنده : علی شیوایی nanagofteha بازدید : 974 تاريخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت: 14:37